امروز از جلو یک عروسک فروشی رد می شدم …..و چشمم افتاد به عروسک هایی زیبا با لباس هایی فاخر و صورت هایی هم چون عروسک ……..
و بی اختیار به ۱۶ یا ۱۷ سال پیش رفتم ، زمانی که نامه ای از یکی از یاورخواهان موسسه به دستمان رسید و از ما عروسکی را درخواست کرده بود …..
این آرزو دست به دست گشت تا به دست یکی از دختران جوان موسسه رسید ……و فردای آنروز با یکی از همین عروسک هایی که توصیف کردم در یاوران بود
عروسکی که تازه هدیه گرفته بود و از صمیمی ترین دوستش ………
-گفتم : این بهترین هدیه از بهترین دوستت هست
-گفت : مگر نه اینکه از بهترین ها و دوست داشتنی هایت باید ببخشی ؟
-گفتم :ولی ………..
گفت : آیه ولی دارد ……؟
– گفتم: نه ……..
– گفت : پس برایش بفرست .
در دل گفتم “تو ” چه نیاز به آزمون های الهی داری ؟
و سال دیگر او به وصال حق رسیده بود ، دیگر نه آزمونی و نه رنج وصالی …….