“سنگ ریزه را قورت بده”
سر سفره می نشینی.
سفره ای که شاید ده یا بیست سال است پهن می شود و تو میهمان هر ظهر و شبش.
با کمال سلیقه چیده شده…چینی گل قرمزی…قاشق های قدیمی اما خوش طرح…و غذایی پر از مزه و حس مادرانه. قاشق ها بالا و پایین و پر و خالی می شوند .چشمها با لبخندی ارام خبر از مزه و لذت می دهند.و دندانها آواز می خوانند.
همه چیز خوب است…. تا ناگهان…آخ. .. یک سنگ کوچک زیر دندانت. … یک لحظه ریتم و رقص صورتت متوقف می شود….
چه خواهی کرد؟
سنگ ریزه را با دست بیرون خواهی آورد و معترض به مادر نگاه میکنی و نگران دندانت را چک خواهی کرد؟
یا نه. … همه ی هزاران ناهار و شام گذشته را در یک لحظه مرور خواهی کرد… از کودکی تا امروز … و عاشقانه سنگ ریزه را به حرمت همه ی خوبی های مادر قورت میدهی!؟
قورت بده. سنگ ریزه عسل است حتی اگر دندانت شکست…. قورت بده… و از مزه اش لذت ببر و تعریف کن.لبخند بزن و بگو عالیست مثل همیشه….
بگذریم از این ماجرا و نگاه کنیم به دنیای اطراف و بشنو فریادها که یادشان رفته حرمت روزها و سفره ها را…. فریاد می زنند و محاکمه میکنند و تلاش سالها را نمی بینند.
کاش سنگ ریزه را قورت می دادند تا لذت حرمت را می فهمیدند… کاش …
“علی زارعان”