یاد پدربزرگ

       هوالباقی
به یاد پدربزرگ
تاریخ: سوم مهر ماه سال نود و دو

مدت ها بود تصویر توی قاب عکس حرکتی نمی کرد شاید به خواب زمستانی  فرو رفته بود خواب زمستانی که ممکن بود هیچ وقت به بهار خود حتی نزدیک هم نشود. آخر زمستان چه قدر طولانی ست خدایا؟ چقدر ؟ تصویر درون قاب عکس به من لبخند  می زد چشمانش مثل همیشه معصوم بود و به من سلام می کرد جواب همیشگی من هم لبخندی ساده بود که از او یاد گرفته بودم لبخندی که به تازگی به جای حرف زدن از آن استفاده می کرد آن روز تصمیمی گرفتم،تصمیمی که ممکن بود من را به آرزوی قدیمی ام نزدیک کند . قدم هایم کوتاه ولی با عجله بود زمان چه قدر طولانی گذشت.  به قاب عکس نزدیک شدم دست و پایم را گم کردم نمی دانستم باید به او چه بگویم با آرامش شروع کردم: سفرت خیلی طولانی ست؟( می دانستم پرسش مسخره ایست اما جوابش برایم مهم بود ) آخر می دانی دلم برایت تنگ شده نه نتنهامن بلکه همه دلشان برایت تنگ شده خواهشی ازت دارم، نه بگذریم !

… البته سوالم پرسشی بى پاسخ بود درد  دلم را کوتاه کردم و با مکثی از روی زمین بلند شدم.

نهال رازانی

یاور موسسه

اخبار یاوران

آیا می دانستید با سفارش استند تسلیت، میتوانید ضمن تسلیت به خانواده داغدار در امری نیکو به کودکان یتیم یاری رسانید؟