“دلنوشته ای از سالها قبل”

با خودم فکر می کنم چه زود عمر ما در گذر زمان به گذشته می پیوندد…….

سالهای زیادی است با خانواده هایی روبرو بودیم که نان آور خود را از دست داده و با کوهی از مشکلات مواجه اند …….وحالا خانواده ای دیگر به او و به شرایطش فکر می کنم ….
همسر ، ندارد.
پدر ، ندارد.
پسر، ندارد.
برادر ، دارد اما……به خاطر یک مشاجره ، در زندان ست.
در آمد ، ندارد.
منزل شخصی ، ندارد.
صاحبخانه ، دارد که می خواهد بیرونش کند.
بیمه وتامین اجتماعی ، ندارد.
راستی چه کند؟
می گویند باید کار کند ودر آمدی داشته باشند ، چه کاری؟
مهارت ، ندارد.
آشنا ، ندارد.
فکر می کنم ومن مسلمانم.
واین زن تنها…..چه چاره ای دارد؟
دراین جامعه که همه دم از مسلمانی می زنیم؟
راستی چه باید کرد؟
چگونه باید اورا یاری داد؟
تا راه خطا نرود ؟
تنها از ما می خواهد یاریش کنیم تا بتواند برای دخترانش مادری کند.

” مادری”
م_ ن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *