پشت مادرش پنهان شده بود
نویسنده: مهری نوحی پشت مادرش پنهان شده بود وهرچه تلاش می کردیم با او حرف بزنیم بیشتر پنهان می شد…… (برایم جوجه هایی تداعی شد که پشت مادرشان راه می افتند ، هرجا که می رود آنها هم می روند وهر موقع از چیزی یا کسی می ترسند پشت او پنهان می شوند)حقیقتا” جوجه ی […]
محبت
نویسنده: مهری نوحی احتیاج مردم به شما ، نعمت خدا بر شماست ، از نعمت خدا خسته نشوید ” امام حسین ( ع )” به نام خالق زیباییها آرام روی زمین نشسته بود و با چشمانی درشت و براق به من نگاه می کرد ، به چشمانش نگاه می کردم چشمانی سراسر مهربانی و […]
باید رنج کشیده باشی
از در که وارد شد سختی روزگار را در چهره اش دیدم و همینطور سختی حرف زدن را، خیلی خوب می شد دید که چقدر از این مراجعه ناراحت است و شرمنده . نمی دانم تا به حال به این افراد برخوده اید و یا با چنین چهره ای مواجه شده اید یا نه ؟ […]
خیلی نگو من گناهکارم
پای درس سخنان عارف بزرگ حاج اسماعیل دولابی خیلی نگو من گناهکارم خیلی نگو من گناهکارم. هی نگو من گناهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد. روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا به یقین برسند. معصیت را به یقین نرسان. ایمان را به شک تبدیل نکن. اینکه به شما روزی […]
روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی
مقدمه چندی پیش ایمیلی به دستم رسید که وقتی آنرا خواندم اتفاقاتی که درموسسه یاوران برای ما می افتد در ذهنم تداعی شد …… به راستی شاید این ماجرا برای بسیاری قابل باور و تصور نباشد . اما باور آن برای اعضاء موسسه یاوران بسیار آسان و راحت است . باخودم فکرمی کنم می توان […]
یاد پدربزرگ
هوالباقی به یاد پدربزرگ تاریخ: سوم مهر ماه سال نود و دو مدت ها بود تصویر توی قاب عکس حرکتی نمی کرد شاید به خواب زمستانی فرو رفته بود خواب زمستانی که ممکن بود هیچ وقت به بهار خود حتی نزدیک هم نشود. آخر زمستان چه قدر طولانی ست خدایا؟ چقدر ؟ تصویر درون […]
وقتی من و تو “ما” می شویم
نویسنده: مهری نوحی وقتی من وتو “ما” می شویم راستی وقتی من وتو “ما” می شویم چه خواهد شد؟ کدامین آرزوست که برآورده نشود؟ کدامین آه است که در سینه بشکند ؟ کدامین دست است که خالی باز گردد؟ کدامین کودک است که لبخند شیرینش به بغضی در گلو مانده تبدیل شود؟ آری وقتی من وتو “ما” می […]
دل نوشت
نویسنده: مهری نوحی وقتی دوستی از تورنجید ، ….رنجیده ازخودم می پرسم ؛ آنوقت با این دوست رنجیده چه می کنی؟ می گوید: کاری نمی توانی بکنی ….کلمات بسیار ضعیف اند ونمی توانند به تو کمک کنند . شاید بدتر هم بشود . فکر می کنم : راست می گوید…….پس چه کنم؟ می گوید : […]
یاوری که رفت
به نام خدا با زنگ اول گوشی را برداشتم . صدای گرمی از آن طرف سلام و احوالپرسی می کرد و من نیز با همان گرمی پاسخش را دادم. خودشان را مدیر یک دبیرستان معرفی کردند درباره یکی ازیاوران صحبت می کرد که چند ماه قبل به سرای باقی شتافته و معاون آن دبیرستان […]
یک غریبه
به نام او عجله داشتم کمی دیر شده بود ، درخیابان………. تقریبا در حال دویدن بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم خانم ببخشید . با تعجب برگشتم و مردی آشفته را روبرویم دیدم با یک بسته پول و نا آشنا ، پاسخ دادم – با من کاردارید؟ – بله ، دخترم در بیمارستان است […]