به نام او

سال ۱۳۸۲

وقتی گوشی تلفن را برداشتم صدای رابط کرمان را شنیدم( البته دوست قدیمی چند ده ساله و نه فقط یک رابط ) در مورد زهرا صحبت کرد که ” پدرش کارگر تونل ذغال سنگ  بوده در ” پابدانا ” معدنی در نزد یکی کرمان و در اثر سکته قلبی فوت کرده و حال مادری با ۶ فرزند و زهرا که دچار انحراف ستون فقرات است وگوژ پشت شده و دکترهای کرمان گفته اند کاری از دستشان بر نمی آید و عمل سختی در پیش خواهد داشت چون در غیر اینصورت قطع نخاع خواهد شد آنهم از گردن، آنقدر دلسوزانه حرف می زد که اگر نمی شناختمش فکر می کردم مادرش دارد توضیح  می دهد(با خودم فکر کردم خدایا بندگانی به این دلسوزی حتی برای بیگانه و حالا ما دو دوست در یاوران شده ایم دو همکار دو همیار ….چگونه باید شکر تو را بجا آوریم ؟ ) و گفتم خوب بیاوریدش تهران ……انگار منتظر همین جمله بود و با خوشحالی گفت : باشد همین فردا راه می افتیم.ومن گوشی در دستم ماند .و بهت زده گفتم : منتظرتان هستم و همینطور که گوشی را می گذاشتم فکر کردم: خدای من مگر یاوران چه امکاناتی دارد؟ از اواخر سال ۷۹ شروع کرده بودیم و امکانات پزشکی مؤسسه در حد صفر بود واقعا صفر.ولی طی همین ۳ سال به این باور رسیده بودیم که باید جلو رویم خداوند به این بچه ها کمک خواهند کرد. و ما وسیله ای برای امر او خواهیم بود. روز بعد دوباره صدای او را در تلفن شنیدم که تهران بودند و می پرسیدند کجا بروند…….ولی ما که مکانی نداشتیم حتی برای یاوران و بالاخره به توافق رسیدیم که یک مسافرخانه برایشان پیدا کنیم که خودش این مسؤلیت را به عهده گرفت و فردا قرار برای دکتر گذاشتیم…………..

بعد از دوندگی های معمول و بستری نمودن زهرا در بیمارستان قرار شد زهرا را عمل کنند. با دوستم ( همان رابط کرمان ) در بیمارستان بودیم ، زهرا آماده شد ، به اطاق عمل رفت و من پشت در اطاق عمل که  نتوانستم تحمل کنم  ، گفتم من می روم کلاس دارم و او هم به سادگی پذیرفت چون می دانست که برایم قابل تحمل نیست . با چه دلهره ای رفتم و بعد از چند ساعت برگشتم از دور زهرا را دیدم که روی تخت بیمارستان نشسته فکر کردم چشمهایم اشتباه می بیند. چرا نشسته؟ نزدیک که رفتم دیدم به من لبخند می زند و بقیه هم . چه شده ؟ زهرا را عمل نکردند.چرا ؟ ….دکتر بیهوشی می گوید زهرا حجم ریه مناسب ندارد و بیهوشی برایش خطرناک است و احتمال به هوش آمدنش بسیار کم است . و حاضر به بیهوش کردن زهرا نشده و سفارش کرده زهرا برود و حجم ریه اش را زیاد کند بعد بیاوریدش برای عمل ……….ریختن آب سردی را بر روی سرم حس کردم ……حال چه کنیم؟ و مادر بیچاره * که فقط به ما نگاه می کرد.

فردا……..در آزمایشگاه ما سه نفر دور زهرا را گرفته بودیم و برای تست تنفس از او خواهش می کردیم بیشتر در دستگاه مربوطه بدمد که نتوانست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *