از در که وارد شد سختی روزگار را در چهره اش دیدم و همینطور سختی حرف زدن را،
خیلی خوب می شد دید که چقدر از این مراجعه ناراحت است و شرمنده .
نمی دانم تا به حال به این افراد برخوده اید و یا با چنین چهره ای مواجه شده اید یا نه ؟ ولی فقط می توانم بگویم با دیده سر این چهره ها را نمی توان درک کرد.
باید رنج کشیده باشی …………. و آنوقت نوع دیگری می بینی .
همیشه در مقابل چنین چهره  هایی دست و پایم را گم می کنم کمی فکر کنید . به کسی که تا بحال ندیده اید ……حال چگونه به او می توانی بگویی که در مقابلت راحت باشد و حرف دلش را بزند ؟! دقایقی طول کشید … او به رنجش و چگونه آغاز کردن و من به سختی کار و نوع برخوردم فکرمیکردم .و بالاخره شروع به گفتن کرد: خانه ای که باید خالی شود، آشیانه ای که باید ازهم بپاشد و دستانی خالی که دیگرتوان ندارند و حال یاوران …. چه کمکی از یاوران برمی آید …..؟ مقداری ودیعه که به ودیعه منزل اضافه شود ، اجاره ها خیلی بالا رفته و بیچاره صاحبخانه حرفی ندارد . و اوهم ایثارکرده . فقط ۱ میلیون …….و دیگرسکوت .سری پائین و قلبی مالامال از دلهره دلهره از آینده…..
به او قول دادم. بدون فکر، بدون درنگ. راستی چرا ؟
چرا این چنین بدون تامل و لحظه ای بعد، یاورانی را پشت سرخود دیدم به عظیمت کوهی سر به آسمان کشیده، توانمند و دلسوز، مطمئن و معتمد و با درجه اعتماد ۱۰۰(۱۰۰ از ۱۰۰) به موسسه و فردای آنروز یک برگ چک پول هدیه ای به مادری رنچ کشیده از طرف یاوری که فقط با یک تلفن آن مبلغ را به او هدیه داد. بدون اینکه او را ببیند یا بشناسد. وحال با خود فکرمیکنم راستی این یک اتفاق بود؟ یا یک رزق؟ یک کارنیک بود؟ یا یک بخشش و ایثار؟ و ناگهان به ذهنم رسید شایدهمه اینها باشد اما این یک اعتماد بزرک است. اعتمادی بزرگ به یاوران. و صمیمانه از درگاهش می خواهیم که لایق و شایسته این اعتماد باشیم.
انشاء الله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *