پیامی برایم رسیده بود، اما عکس….
پیامی برایم رسیده بود، اما عکس پرو فایل برایم آشنا نبود ………. هر چه به عکس نگاه کردم نشناختم .. جوانی پشت یک میز اداری با
پیامی برایم رسیده بود، اما عکس پرو فایل برایم آشنا نبود ………. هر چه به عکس نگاه کردم نشناختم .. جوانی پشت یک میز اداری با
شهرزاد آرزو داشت با خانوادش به مشهد برود….. چون تا بحال به این سفر نرفته بودند موسسه یاوران با کمک یکی از یاورها به این
صدایش خیلی گرفته بود …..غمگین و دردمند . پرسیدم :شما ؟ گفت :از بهزیستی شماره شما را داده اند. –بفرمائید. — بریده ام . –از
دل نوشته یکی از داوطلبان موسسه به یاوران وقتی نوجوان بودم عاشق داستان بابالنگ دراز بودم. ناشناس بودن بابا لنگ دراز برای دخترک یتیمِ داستان،برایم
همسرم که از دنیا رفت تصمیم گرفتم برای حریم خانه هم پدر باشم هم مادر،گمان می کردم از پس روزگار و مشکلاتش بر آیم ،
کوک چهارم چند سال پیش وقتی همراه آقای بهمن حبشی مشغول داوری آثار جشنواره فیلم کودک و نوجوان بودم میانه ی وقت چای و گپ
“سنگ ریزه را قورت بده” سر سفره می نشینی. سفره ای که شاید ده یا بیست سال است پهن می شود و تو میهمان هر
به نام خالق زیبای ها روز پدر نزدیک است …..وما در یاوران با غمی به بزرگی از دست دادن بیش از هزار پدر روبه رو
با خودم فکر می کنم چه زود عمر ما در گذر زمان به گذشته می پیوندد……. سالهای زیادی است با خانواده هایی روبرو بودیم که
به پائیز ۱۳۷۹ فکر میکنم و به اولین جرقه هایی که در ذهنمان زده شد برا ی برپائی یک جمع کوچک،و چه زود این جمع